مرا آن اصل بیداری دگر باره به خواب اندر
بداد افیون شور و شر، ببرد از سر ببرد از سر
مرا گر آن زبان بودی که راز یار بگشودی
هر آن جانی که بشنودی برون جستی از این معبر
از آن دلدار دریادل مرا حالیست بس مشکل
که ویران میشود سینه از آن جولان و کر و فر
اگر با مومنان گویم همه کافر شوند آن دم
وگر با کافران گویم نماند در جهان کافر